جدول جو
جدول جو

معنی نقاب انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

نقاب انداختن
(غُ بَ وَ دَ)
نقاب انداختن از چیزی، آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن:
ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
- نقاب انداختن بر چیزی، آن را پنهان کردن. مخفی کردن. پوشاندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طناب انداختن
تصویر طناب انداختن
کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن
ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ مَ / مِ کَ دَ)
تعویق انداختن. تعلل کردن. دفعالوقت کردن. سر دواندن
لغت نامه دهخدا
(غُ فُ شُ تَ)
روی نمودن. رخ نمودن. نمایان شدن. پدیدار گشتن:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا.
سنائی.
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب.
خاقانی.
، نقاب از روی کسی برگرفتن:
چون والهان ز جای بجستم دویده پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ تَ)
نظر انداختن. نظر کردن. عنایت و التفات کردن:
مکن چو شمع به یک خانه نور خود را صرف
چو آفتاب به هر روزنی نگاه انداز.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ / خِ رِ شُ دَ)
شراب ساختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج) :
گر نیندازد ستم بر نوبهار خود کمند
در خزان هرکس که نتواند شراب انداختن.
صائب
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ دَ)
کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). کباب افکندن. قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن:
حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کار
هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
اگر قبول نداری که بی تو چون داغم
بیا به سینۀ سوزان من کباب انداز.
میرزا صائب (از آنندراج).
اگر چه عشق نداردز من فسرده تری
توان به سینۀ گرمم کبابها انداخت.
میرزا صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(غِ اُ دَ)
نقش افکندن. تصویر کردن. نشان و اثر بر چیزی گذاشتن:
به یار تا رسد این نامۀ سرشک آلود
چه نقش ها که به بال کبوتراندازد.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دار کشیدن، کمند انداختن کمند انداختن گرد کسی یا چیزی، خفه کردن با طناب و کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب انداختن
تصویر کباب انداختن
کباب پختن: (حسن میخواهند مستانرا بشمع و گل چه کار ک هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم) (محمد قلی سلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
لربطٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
Hook
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
accrocher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
zaczepić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
зацепить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
ہک کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
হুক লাগানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
แขวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
kanca takmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
зачепити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
フックする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
לתפוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
menggantungkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
हुक करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
agganciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
enganchar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قلاب انداختن
تصویر قلاب انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای